ارایه‌شده‌ در همایش بزرگداشت عزیزخان مکری در سردشت- اردیبهشت 86

صلاح قاسمیانی *

چکیده:
موضوع این مقاله کاوشی است از منظر جامعه‌شناختی در ریشه‌ها و علل گمنامی نخبگان در ایران و هدف نه تنها بررسی عوامل و موانع برآمدن نخبگان بلکه فراتر از آن بازکاوی رویه‌ی نابودی نخبگان اصلاح توسط هویت‌های جمعی ایرانیان است و از آنجا که تاریخ محتوای اصلی و ماده‌ی خام همه‌ی علوم اجتماعی را تشکیل می‌دهد و از ترکیب تاریخ با نظریه است که علوم اجتماعی پدید می‌آید؛ با نگاهی بر رویدادهای تاریخی به ویژه در دو سده‌ی اخیر- البته با تأکید بر دوره‌ی تاریخی حیات عزیزخان مکری- به بحث و بررسی در این موضوع پرداخته خواهد شد. در این گفتار پس از بیان مقدمه در تبیین علل این پدیده به چهار مقوله:

1- نظام خود کامگی و استبداد.
2- فرهنگ ایلیاتی و عشیره‌گری.
3- روانشناسی اجتماعی.
4- شکاف میان دولت و مردم در دوران قاجار و پهلوی خواهیم پرداخت و نهایتاً نتیجه‌گیری از مبحث ارائه خواهد شد.

مقـدمه:
نقطه‌ی عزیمت ما شناخت جامعه و نیروهای اجتماعی و تعارضات و شکاف‌هاست باید جامعه را شناخت و با بررسی نیروهای اجتماعی و نخبگان به چگونگی توزیع قدرت سیاسی در جامعه، ‌تأثیر منازعات، پایگاه اجتماعی دولت و الیت سیاسی، اجتماعی پرداخت.
در تعریف نخبگان باید گفته شود که اصولاً واژه‌ی نخبه از ریشه‌ی «نخب» اسم مفعول بوده و معنای جداکردن و برگزیدن را می‌دهد و خود کلمه‌ی انتخاب نیز از همین ریشه است که معنای برگزیدن و جداکردن را می‌دهد.
در قرن هفدهم میلادی واژه‌ی الیت «به معنای نخبه» برای توصیف کالاهای با مرغوبیت خاص به کار می‌رفت و بعدها برای اشاره به گروه‌های اجتماعی برتر کاربرد یافت. قدیمی‌ترین کاربرد شناخته‌شده‌ی واژه‌ی نخبه در زبان انگلیسی طبق فرهنگ لغت آکسفورد در سال 1823 برای اشاره به گروه‌های اجتماعی بوده است.
پاره‌تو(جامعه‌شناس ایتالیایی) سرآمدان هر فعالیت را نخبه می‌‌نامد. به نظر ریمون آرون نخبگان کسانی هستند که در مسابقه‌ی زندگی نمره‌های خوبی گرفته‌اند. کولابینسکا در اصطلاح نخبه مفهوم برتری را می‌بیند. پس مراد از نخبگان همه‌ی کسانی هستند که بدلیل برخورداری از امتیازات خاص وراثتی، محیطی و تربیتی در زمینه‌های خاصی برتر بوده و در جایگاه ممتازتری قرار می‌گیرند. دانشمندان، هنرمندان، نوابغ علمی، هنری، نظامی و... از این دسته‌اند و همچنین سیاستمداران بزرگی که در مقاطع حساس تاریخی توانسته‌اند منشأ اقدامات مفید و خدمات ارزنده به کشور و ملت واقع شوند در این بحث خاص منظور ما از نخبگان، نخبگان سیاسی و اجتماعی یا به قولی « نخبگان اصلاح» می‌باشد.

در خصوص نقش و جایگاه نخبگان دو نظریه کاملاً متضاد وجود دارد:
گروه اول معتقدند که تاریخ بوسیله‌ی افراد و شخصیت‌های برجسته ساخته می‌شود. از طرفداران پرو پاقرص این نظریه افلاطون در میان قدما و نیچه از فلاسفه جدید می‌باشند. در حالی که گروه دوم معتقدند که فرد در جریان تحول جامعه شکل می‌گیرد. جامعه چونان سیلی خروشان و توفنده است و فرد چون پر کاهی است که با جریان آن به هر سو می‌رود. نوابغ و نخبگان کسانی هستند که بر اثر نبوغ و هوش سرشار، روح جامعه را درک می‌کنند جهت آن را تشخیص می‌دهند و آن را بیان می‌کنند. اختیار فرد در برابر جمع در همین محدوده است اما آن چنان نیست که بتواند مسیر تاریخ را عوض کند؛ اکثر فلاسفه‌ی جدید به این سو متمایلند، منتها در درجات مختلف جای دارند لذا عموماً جامعه را مبنا قرار داده، فرد را اعم از نخبه و غیر نخبه در راستای آن ارزیابی می‌کنند حتی افلاطون نیز در طیف مقابل معتقد است که باید شرایطی بوجود آورد که نخبگان شناسایی شده مورد تعلیم و تربیت قرار گیرند و در نتیجه افلاطون هم غیرمستقیم قبول دارد که این شرایط اجتماعی و محیط است که نخبگان را به وجود می‌آورد.(مهمینی، 1377، 26). پس در واقع تعامل شکل می‌گیرد و هم انسان بر محیط و هم محیط بر انسان اثر می‌گذارد.
هگل نوابغ را قابله‌های روح اجتماعی زمان خود می‌داند و ویل دورانت معتقد است در هر دوره‌ای افکار حاکم بر عصر، محصول جزء به جزء مردمی است که کم و بیش در گمنامی می زیسته‌اند ولی این عقاید و افکار منتسب به کسانی می‌شود که آن را روشن کرده و متوافق ساخته‌اند. از آنجا که زندگی سیاسی به وسیله‌ی متغیرهای اجتماعی توضیح داده می‌شود در این میان نخبگان از ارکان مهم اجتماع و نیروهای اجتماعی‌اند.
بحث نخبگان و چگونگی گردش و برآمدن آن‌ها در بخش بالایی جامعه یک مبحث مفصل در جامعه‌شناسی دارد که نظریه پاره‌تو بعنوان یک الگوی عمده در این زمینه موضوعیت دارد که البته مراد ما بررسی نظریه نخبه‌گرایی نیست.
در این کاوش هدف بررسی مشکلات و بلایایی است که نه همه‌ی نخبگان جامعه بلکه نخبگان اصلاح باید تحمل کنند. هدف تبیین عدم توفیق اصلاحگران در اجتماع و برداشتن بار سنگین از دوش فرد خاص و نهادن آن در خود متن اجتماعی است. موضوع این است در حالی که باید بهترین‌ها بر بلندا آیند چرا چنین امری اتفاق نمی‌افتد؟ و در صورت وقوع چنین امری چرا باید مشکلات بسیار جدّی و اساسی در تمام زمینه‌ها رخ نماید؟ و نهایتاً چرا موضوع به نخبه‌کشی می‌انجامد؟
در تبیین این موضوع دلایل عدیده‌ای وجود دارد که می‌توان ابتدا از نظام خودکامگی و استبداد در همه‌ی سطوح کلان، میانه و خرد اجتماعی آغاز کرد.

1- نظام خودکامگی و استبداد:
بی‌شک نظام سیاسی ایران از میان انواع نظام‌های شناخته‌شده نظام خودکامگی بوده است یعنی نظامی که به ظاهر یک نفر بدون ضابطه و قانون،خواسته‌های خود را تحمیل می‌کند. در هر نوع از انواع حکومتی، نوعی احساس رابطه شهروند را با حاکمیت مشخص می‌کند . در نظام خودکامه ترس جان‌مایه‌ی روابط بین پادشاه و مردم است و همه در این ترس برابرند. این ترس برخود حاکم نیز حکومت می‌کند این ترس دامنه‌ی خود را از زمینه‌ی سیاسی به حیطه‌ی کلیه‌ی روابط اجتماعی می‌کشاند و همه چیز را ناامن می‌کند و حکومت خودکامه از این جهت در آستانه‌ی سقوط دائمی قرار دارد. ( رضا قلی، 1374 : 8)
به قول دکتر پیران وقتی انسان ایرانی آگاهانه و تردستانه استبداد را بدلیل کارکردهای بدون جایگزین آن و از جمله امنیت می‌پذیرد، ناچار می‌شود خودش را از اندیشیدن معاف کند - در حالی که عرفان ایرانی نیز به آن اندیشه‌ستیزی کمک می‌کند- لذا در کنار این امتناع اندیشه با منیت ایرانی و سازمان‌شکنی امکان برنامه‌ریزی دورنگرانه در ایران ممتنع بوده است. کشوری که همواره در جنگ بوده و دائماً دست به دست می‌شده، چگونه می‌‌توانسته در افق‌های دور اندیشه کند. از این رو انسان ایرانی، تفکری کوچک مقیاس، زود بازده و از سوی دیگر قدرگرایانه و با اندیشه‌ی« این نیز بگذرد» و... را نهادینه کرده است. در جامعه‌ای که بدلایل تاریخی گوناگون اندیشیدن ممتنع بوده است ما شاهد دوره‌هایی بسیار کوتاه و جرقه‌های کم توشه و توانی از اندیشه هستیم.
متأسفانه در ایران عادت کرده‌ایم که در دوره‌های طولانی تاریخ« گروههای مرجع» به جای جامعه بیندیشند؛ در خانواده «پدر» و در عرصه‌های دیگر گروههای مرجع دیگر برای جامعه اندیشیده‌اند و جامعه را از اندیشیدن معاف کرده‌اند و استبداد عامل این مشکل بوده است. با وجود همه‌ی شورش‌ها و قیام‌ها در آسمان توفان‌زای سیاست در آخرین لحظه‌ی تاریخی باز هم همان الگوی دائمی –یعنی استبداد- بازتولید می‌شود.( پیران؛ 1385 : 15)
جامعه‌ی ایرانی از محدود جوامعی بوده که اندیشیدن نیز در آن جرم محسوب می‌شده است و خواندن و نوشتن در آن گناه به شمار می‌رفته است تا چند دهه‌ی پیش هنوز وجود داشتند کسانی که مدرسه رفتن و درس خواندن را مقدمه‌ی کافر شدن می‌دانستند لذا در چنین جامعه‌ی غیر خلاق و مصرفی علاقه‌ای نسبت به فکر کردن وجود ندارد و جامعه بدلیل گریز از آزادی بیشتر ترجیح می‌دهد دیگری به جای او بیندیشد و این تلقی و رفتار در زمینه‌ی استبدادپروری کارآیی بسیار بالایی دارد و به قول مرحوم مصدق «گریز از آزادی » و « غیرت مسئولیت‌گریزی» شیوه‌ی مرضیه‌ی استبداد است یعنی باعث رشد مستبد خودکامه می‌شود.
نظام‌های دمکراسی لیبرال فعلی در گذشته و نیز زمانی که هنوز دارای ساختار فعلی نبوده‌اند و تحت حاکمیت فردی به سر می‌برده‌اند نتوانسته‌اند دارای قدرت مطلقه شوند مگر در دوران‌های کوتاه و علت آنها هم وجود اشراف بسیار قدرتمند بوده است.
در مجموع نظام اجتماعی غرب چنین اجازه‌ای را به حاکمان نمی‌دهد که همانند شرق به اعمال قدرت مطلقه بپردازند. در حالی که در شرق، نظام سیاسی نظامی متکی بر استعدادهای فردی شخص حاکم با تکیه بر ارتش و نظامی‌گری بوده است.
در ایران تا زمانی که سلطان پر هیمنه و با فرّ شاهی و استبداد و ارتش مناسب وجود دارد حکومت او نیز برقرار می‌ماند . ولی به مجرد اینکه در ارکان این مجموعه خللی وارد شود از داخل و خارج بر نظام سلطنتی می‌شورند و از هرگوشه‌ای بر وی می‌تازند تا او را از بُن برکنند. مردمان هیچ نقشی در به تخت نشاندن این شاه (بصورت غیر نظامی) نداشته‌اند و همان طور که در اعتلای شاهی او کاری مثبت نمی‌توانند بکنند در تهدید قدرت پادشاه نیز نقشی ندارند. برآمدن و فرو افتادن این شاه بستگی به همان فرّ‌ و شکوه شاهی دارد که در ایران گذشته عموماً به تخت و بخت و کلاه و ارتش خلاصه می‌شده است.(رضا قلی، 1374 : 39)
هستی ایرانی شامل دو رویه –پشت و روی یک سکه- یا هستی دوپاره و دوگانه است. یک روی آن عدم تمرکز، پخشایش قدرت، هرج و مرج، درگیری شدید، نابودی، تجاوز، قتل و غارت، پس‌رفت، انحطاط شهری، کاهش جمعیت و قطع شدن راه‌های تجاری و رکود شدید اقتصادی است و روی دیگر آن تمرکز صوری قدرت مرکزی بر پایه‌ی والی‌گری ولی اسماً و رسماً وابسته به قدرت مرکزی، رونق راههای تجاری، افزایش ثروت ملی، بالارفتن تولید صنایع کارگاهی، ثبات و اما سرکوب اندیشه است.
ما می‌بینیم که چه غیر زیبا سراسر تاریخ مملو است از قهرمان بازی و قهرمان پروری و عجیب است به محض این که قهرمانی را پرورش دادیم و وی را روی سکو گذاشتیم ستایش‌اش کردیم و در بعضی از مقاطع، خجالت‌آور است ولی واقعیتی است، پرستشش کردیم و حتی در سطح خدایش قرار دادیم و چه فرمان یزدان. چه فرمان... برایش سرودیم و خیلی زود هم ملامتش می‌کنیم، غافل از اینکه ما بودیم که از او یک بت ساختیم . قهرمان بیچاره که خودش هم چنین ادعایی نداشت. خودمان بالایش بردیم و خودمان هم زمینش می‌زنیم. آن هم در مشمئزکننده‌ترین حالت ممکن.
حالا هیچ فرقی نمی‌کند اگر زورمان نرسید برایش جوک درست می‌کنیم. چرا؟( نراقی، 1380 : 54)
عادت به قهرمان‌پروری در یک محیط استبدادزده شکل می‌گیرد و به قول بر تولد برشت بیچاره ملتی که نیاز به قهرمان داشته باشد.
آیا در یک نظام خودکامه مجالی برای نخبگان اصلاح و رونق اندیشه‌های آنان خواهد بود؟ و به تعبیر آدمیت گوئی ملک ایران آفریده شده بود که هر بدگوهری را بپروراند و چون فربه شد کاسه‌ی نعمت بشکند.

2- فرهنگ ایلیاتی و عشیره‌گری
بنا به تأکید لمبتون مفهوم محوری در ایران، مسأله‌ی امنیت است که در واقع شاه‌کلید درک جامعه‌ی ایران می‌شود. دلایل این امر از منابع تاریخی بدست می‌آید چرا که جامعه‌ی ایران بر بستری از تضادها روئیده است و هرگز هم سرزمینی نبوده است که بر اساس پارامترهایی بنیانی به هم متصل شده باشد و وحدت یافته باشد. در ایران و در پیرامون و درون ایران، هوشمندی انسان ایرانی در نبود تکنولوژی کافی او را به کوچ فصلی انسان و دام می‌کشاند. ما دو گونه کوچ داریم:
کوچ فصلی کوتاه که در غرب ایران و در حاشیه‌ی تمدن سیروان می‌بینید. دام و مردم به کوه می‌روند و زمستان به دشت می‌آیند. این کوچ کوتاه به الگوی کوچ عشیره‌ای بر مبنای خانواده گسترده بدون قابلیت اجرایی به واحد سیاسی می‌انجامد. در مقابل آن کوچ بلند قراردارد که در این رابطه می‌توان به کوچ ایل قشقایی و بختیاری اشاره کرد. بین ییلاق و قشلاق این‌ها کیلومترها فاصله است. پس عامل وجود ایلات در کردستان و سایر نقاط ایران اهمیت فراوان دارد. نظام ایلیاتی نظامی است متکی بر اطاعت محض. دلیل آن هم این است که اگر شما با زندگی ایلیاتی آشنا شده باشید پی می‌برید که این زندگی به یک انسجام آهنین می‌انجامد زیرا چاره‌ای ندارد و اطاعت از سلسله مراتب در آن وجود دارد و باید با شرایط هست و نیست که همواره به نیستی او می‌انجامد مبارزه کند.
وقتی رهبر ایل می‌گوید که فردا باید مال را حرکت داد نمی‌توانند بگویند من پس فردا می‌روم چرا که این وحدت درونی بقای آن را حفظ می‌کند. این امر به انسجام وحشتناک درونی می انجامد همان چیزی که ابن‌خلدون به آن عصبیت می‌گوید. این انسجام اجتماعی و اطاعت و زندگی در محیط خشن سبب می‌شود یک روحیه‌ی جنگاوری و خشونت در آن ‌نهادینه شود این رکن اول جامعه‌ی ایران است. اما با کشف کشاورزی بخشی از افراد در سرزمین استقرار می یابند منتها در اینجا یک ویژگی پیدا می‌شود و آن این است که بدلیل محدود بودن منابع آب در ایران موضوع به پخشایش جمعیت بر سرزمین می‌انجامد.
اگر ما به نقشه آبادی‌های ایران حتی تا 40 سال پیش نیز نگاه کنیم از مشاهده‌ی هزاران و صدها هزار نقطه‌ی کوچک چند خانواری در کنار هم تعجب می‌کنیم. تنها دلیل تبیین این امر منابع محدود آب است که باعث پخشایش جمعیت می‌شود. یک چشمه آب وجود داشته است که ده خانوار می‌توانسته‌اند کنار آن زندگی کنند و خانوار یازدهم باید جای دیگری برود. در نظام آبیاری ما نظام کاریزی و قنات حاکم بوده است. نظام قنات نظام کوچک مقیاس است – آن تعداد میلیونی برده‌هایی که برای ساخت اهرام مصر لازم بوده در ایران هیچگاه موضوعیت نداشته است- پس جمعیت پخش می‌شود و واحدی به نام ده در ایران شکل می‌گیرد. این ده در دانشگاه زندگی به خوبی یاد می‌گیرد که باید نیمه خودکفا و نیمه بسته باشد و زندگی در سطح معیشتی را ادامه دهد.

« انگلس» به خوبی اشاره می‌کند که نظام ده‌نشینی به ترکیب ظریفی از صنایع دستی، کشاورزی، دامداری در مقیاس کوچک می رسد و بقایش به این ترکیب متکی است. پس ما با یک ایل منسجم جنگاور در کنار واحدهای کوچک بسیار ضعیف روبرو می‌شویم .حال اگر در اینجا فاکتور خشکسالی ادواری وارد شود می‌بینیم که یک بستر تنازع و درگیری و کشمکش دائمی شکل می‌گیرد. این خشکسالی ادواری به حمله‌ی دائمی یک‌جانشینان به یک جانشین (ایل علیه روستای کوچک و ناتوان و پراکنده) می‌انجامد. این بخشی از درام زندگی ایرانی است و عاملی است که امنیت را در ایران راهبردی می‌کند اما مسأله‌ی مهم‌تری وجود دارد و آن مسأله‌ی ژئواستراتژیک ناشی از مکان جغرافیایی ایران است. ایران محلی استثنائی است که راهی جز عبور از محدوده‌ی آن بعنوان سرپل ارتباطی سه قاره روزگار نبوده است وقتی راه وارد سرزمینی می‌شود و تجارت از راه دور انجام می‌شود مسأله فقط درآمدی نیست که حکومت از راهداری، ترانزیت و عبور کاروان‌ها می‌گیرد، بلکه بحث بر سر آن است که این تجارت در راه دور، نیروی محرکه‌ایی برای رشد صنایع خانگی و دستی، تولیدات ایلیاتی و صنایع کارگاهی در کشور می‌شود. ما از یک سو گستردگی صنایع کارگاهی را داریم از سویی دهات پراکنده و از سویی دیگر ایلات منسجم و در حال درگیری دائمی. مسأله‌ی تجارت در راه‌ها هم مهم‌ترین عامل ناامنی را وارد سیستم می‌کند زیرا قدرت کشور به کنترل این راه‌ها وابسته است. پس ایران بر اساس این ویژگی‌ها مرکز ثقل کشاکش‌های محلی، منطقه‌ای و سراسری می‌شود که امنیت را به مسأله‌ی اصلی تبدیل می‌کند( پیران،1385:18) .
در جامعه‌ای با این شرایط فرهنگی ایلیاتی با روحیه‌ی مخاصمه و کشت و کشتار فاقد امنیت به معنای هرچه وسیع‌تر آن بوده است .در کشور نظامی - میلیتاریزه - قبیله‌ای و به شدت خصومت‌آمیز حکم‌فرما بوده است که از دل آن جز ناامنی بروز نمی‌یابد و لذا همه فعالیت‌ها اعم از کار نخبگی به حداقل ممکن تقلیل می‌یابد و طبیعی هم هست که نخبگان ما در چنین وضعیتی قبیله‌ای بیندیشند و قادر به جذب در نظام ملی نباشند.

3- روانشناسی اجتماعی
می‌گویند ایرانی حقه‌باز است و فرصت‌طلب، نان به نرخ روز خور است و بی‌اخلاق .در تاریخ ایران مرتب این را گفته‌اند و در کتبیه‌ها آمده است که خدایا ما را از دروغ برحذر دار چرا که ایرانی همواره دروغگو بوده است همه از جمال‌زاده و ایزدی و نراقی و نیز گوبینو، شیل و غیره این را گفته‌اند. خب ایرانی که 1200 جنگ جدی داشته کشورش سر راههای تجاری بوده، دائماً گوش به زنگ تغییر حکومت بوده است در نتیجه باید مکانیزم‌های دفاعی برای بقای خود داشته باشد. از این رو در ایرانیان یک تناقض دیالکتیکی تاریخی شکل می‌گیرد. نوعی به اعتقادی و تظاهر وجود دارد گرچه از سوی دیگر درد و رنج انسان بودن است که به از خود گذشتگی و ایثار از جانش می‌انجامد و لذا حفره‌هایی برای تنفس مردم باز می‌شود و در واقع بایدگفت ما به اسکیزوفرنی جمعی رسیده‌ایم.

بدلیل سرکوب تاریخی، عقده‌ی حقارت و خودبزرگ‌بینی بر عکس نظریه‌ی آدلر، دو روی یک سکه می‌شوند. آدلر معتقد بود دو عقده‌ی حقارت و خود بزرگ‌بینی را مجزای از هم دیگر داریم اما در انسان ایرانی این دو با هم است .انسان ایرانی که با قدرت روبرو می‌شود به شدت در او عقده‌ی حقارت افزایش می‌یابد، و در برخورد با کسی که زیر دستش قرار دارد به شدت عقده‌ی خود بزرگ‌بینی بروز پیدا می‌کند.(همان: 21)
رنگ به رنگ شدن، بوقلمون صفتی، نان را به نرخ روز خوردن، یعنی حاکم معزول را لگد زدن، از جلو میز حاکم منصوب دست به سینه، عقب عقب از در خارج شدن ویژگی اخلاقی ایرانی است. گویی مجبوریم همه به همه دروغ بگوئیم و هر ناملایمی را به جای اعتراض صریح با تظاهر به خود هموار کنیم چرا که در این اجتماع برای هیچ مرجع و برای هیچ مقامی ارزش قائل نیستیم.(نراقی، 1380: 54)
ناکامی‌های دوران کودکی، ترس‌ها، تحقیرها، سرکوفت‌ها، خشکسالی‌ها، تنگدستی‌ها، عدم ارضای نیازهای اساسی، محرومیت‌ها و غیره که متأثر از زمینه‌های اقتصادی و اجتماعی یک محیط استبدادزده با فرهنگ ایلیاتی است می‌تواند تبیین‌کننده‌ی رفتارهای گروهی ستیزه‌جویانه، خشن و خصمانه ایرانی جماعت باشد و در واقع به نوعی حکومت، مردم و نوعی نظام ایدئولوژیک می‌رسیم که می‌تواند کشف‌کننده نظام نخبگی و دلایل گمنامی آن باشد.
4- شکاف میان دولت ومردم
در ایران همواره نوعی گسست و شکاف عمیقی بین دولت و مردم وجود داشته است و عموم مردم از دولت یا حکومت بعنوان « آن‌ها» یا «غیر» یاد می‌کنند. این«آن‌ها» یا« غیر» می‌تواند سود و یا ضرر ایجاد کند فعالیت‌های آن در مقاطعی ضروری باشد یا غیرضروری، سرکوب کند یا تحت شمول لطف قرار دهد، تهدید کند یا وعده دهد. محدود کند و برخی محدودیت‌ها را دربردارد.
این نوع مواجهه بیانگر نوعی شکاف تاریخی میان دولت یا حکومت از یک سو و شهروندان از سوی دیگر است؛ گرچه سطحی از این شکاف طبیعی است چرا که نهاد دولت بعنوان یک هستی مستقل با اهداف، مقاصد و پیامدهای خاص خود چیزی متفاوت از واحد دولت –ملت یا کشور یا جامعه خواهد بود به این ترتیب تفاوت و تفکیک امری دیگر است اما آحاد ملت باید این دولت را از خود بدانند چون از دل همین جامعه برآمده است و سازوکارهای درونی آن را به جریان اندازد. با این وصف چرا حکومت از « ما » دانسته نمی‌شود و با عبارت «آن‌ها» از آن یاد می‌شود؟( محمدی،1378: 367).
در فرآیند شکل‌گیری دولت- ملت در ایران هم حضور ایده‌های برون‌زا و هم رفتارها و اعمال قدرت‌های خارجی باعث شده است که گروهی نسبت به این فرآیند بدبین باشند و گروهی نیز با اتکا به نیروهای خارجی بخواهند به حیطه‌ی حاکمیت راه یابند. هر دوی این موارد به شکاف فوق دامن زده است اگر حضور در مراکز تصمیم‌گیری بالقوه برای همگان باز باشد شکاف فوق تا حد زیادی التیام می‌یابد، اما اگر در جامعه‌ای - مثل ایران- بخش عمده‌ی شهروندان از این حضور محروم باشند، آنها نحوه‌ی عمل این نهاد را طبیعی و مبتنی بر عقلانیت نخواهند دید.

در سنت سیاسی ایران، قدرت فائقه به یک فرد و خویشاوندان و مریدان او تعلق داشته است و اقتدار سلطانی شخصی فراتر از قانون، و فراتر از مسئولیت و پاسخگوئی قرار داشته است. اجبارها و الزام‌های حکومت نیز صرفاً متوجه امنیت و دفاع بوده‌اند و انحصار اعمال قدرت در جهت رفاه و منافع حکومت عمل می‌کرده است تا الزام قراردادهای میان شهروندان و استیفای حقوق مدنی آنان. هنگامی شهروندان بدانند دولت را یک نهاد درون‌زا و متعلق به خود می‌دانند آن فاصله برداشته می‌شود که محدودیت‌های ناشی از شکل‌گیری دولت، در ازای خدمات و منافعی باشد که دولت برای شهروندان به همراه می‌آورد. در ایران هیچگاه این موازنه در داد و ستد شهروند و دولت برقرار نبوده است. آنچه شهروندان در ازای وجود دولت از دست می‌داده‌اند اصولاً قابل مقایسه با منافع آن نبوده است. از همین جاست که دیدگاه دولت حداقل در ایران طرح شده است، دولتی که آن قدر بزرگ نباشد که جایی برای شهروند و منافعش باقی نگذارد و ویژگی نهایی از آن جهت به شکاف دولت و شهروندان دامن زده است که به همه‌ی شهروندان به تساوی اطلاق نشده است حاکمیت در ایران:
الف- گروهی را اصولاً نادیده گرفته و تنها در موارد نیاز به کسب مشروعیت و افزایش حیطه‌ی نفوذ یا حفظ خود یا کسب منافع مالی به سراغ آنها رفته است، ( مثل سربازگیری برای جنگ و کسب خراج در دوره‌های گذشته، گرفتن مالیات، کسب رأی یا بسط ایدئولوژی خویش).
ب- گروهی دیگر را که ارادت بدان داشته‌اند مورد تفقد بیشتری قرار می‌داده است و آن‌ها را از مواهب قرابت برخوردار می‌کرده است.
ج- گروهی را که نیز با آن مخالفت می‌کرده‌اند غیرخودی و عامل بیگانه تلقی کرده و از بسیار از حقوق مدنی و اجتماعی محروم کرده است.
از دیگر عوامل شکاف سنتی میان دولت و مردم پدیده‌ی فساد مالی حکومت‌هاست که عمدتاً ناشی از نظارت‌ناپذیری حکومت است و تنها از طریق تحقق جامعه مدنی که متضمن رسانه‌های مستقل و آزاد و نیز تشکل‌های صنفی و حرفه‌ای است می‌تواند مبادلات مبتنی بر مباشرپروری را کاهش دهد.( همان : 368)
در چنین شرایطی در درون نخبگان همیشه این وسوسه وجود خواهد داشت که آیا من با نزدیکی به حکومت خودفروشی می‌کنم یا خیر؟ مبادا به خاطر مقام، پول و جایگاهم به منافع مردم و عقایدم خیانت کنم. در نتیجه نخبگان ما برای این که ثابت کنند که این گونه نیستند تهاجمی رفتار می‌کنند و از آن طرف بام می‌افتند. ( رزاقی، 1385 : 31)
این شکاف موجب آن می‌گردد که مردم به سرنوشت جمعی خود علاقه‌ای نشان نمی‌دهند و آن‌ها را به این باور می‌رساند که شرکت یا عدم شرکتشان در امور اجتماعی تغییری در نتیجه حوادث ایجاد نخواهد کرد و لذا تسلیم، نفی اراده، عدم اتکای به نفس، کناره‌گیری از مبارزه و واگذاری عرصه به حریف را در پی خواهد داشت. البته در صورتی که حاکمیت قدرت سیاسی کاهش یابد. ارمغان این جامعه توده‌وار آشوب و شورش و انقلاب خواهد بود.

مزید بر این شکاف، شکاف خاص میان مرکزیت و کردها و نخبگانشان در این دو سده حکایت دیگری است که عمق بسیار بیشتری از این یکی دارد؛ به گونه‌ای که می‌توان گفت ساخت نابرابر اجتماعی، محرومیت‌های ساختاری در حوزه‌های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی استقرار نظام کهتری- مهتری، به حاشیه‌رانی‌های قانونی و غیرقانونی، سازوکارهای نامتوازن در بخش‌های مختلف جامعه بر اساس توجیهات گروههای مسلط و فرهنگ غالب، تصلب ساخت اجتماعی در بهره‌مندی از منابع کمیاب نظیر ثروت، قدرت، منزلت اجتماعی، فقدان مجاری و کانال‌های حل و فصل مسالمت‌آمیز اختلافات و نیز اختلال در روند فرهنگ‌پذیری که به افزایش فرآیند تمایزیافتگی و بروز مشکلات در راه استقرار انسجام و پیوستگی کمک کرده و در تلفیق با احساس فراگیر محرومیت قومی و نارضایتی عمومی به قطبی شدن هرچه بیشتر فضا می‌انجامد و در پناه ارزش‌ها و هنجارهای مشترک قومی یا ایدئولوژی قومی، سازماندهی گروههای قومی را برای تغییر در شؤون اجتماعی در پی دارد. نحوه‌ی تغییر در شؤون اجتماعی از طریق به کارگیری ابزارهای مسالمت‌آمیز یا غیر مسالمت‌آمیز لایه‌هایی از تنش و بحران را در روابط بین قومی و یا دولت مرکزی و اقوام می‌توانند موجب گردد که با وقوع حوادث شتاب‌زا تحرک گروههای قومی برای براندازی ساخت نابرابر برگشت‌ناپذیر شود.( مقصودی، 1380 :434)
با توجه به عواملی که ذکر شد متوجه می‌شویم که بستر لازم برای ظهور نخبگان در شرایط تاریخی گذشته ما فراهم نبوده است و اگر نخبگانی نیز ظهور کرده‌اند گرفتار تعدد آراء و سلیقه‌ها، خودمحوری و مسئولیت‌ناپذیری، ترجیح منافع شخصی بر مصالح عمومی و دیگر خلقیاتی بوده‌اند که از بیماری‌های رایج در میان جامعه ما بوده است و البته نخبگان نیز در هر جا و در هر دوره از تاریخ زائیده همان محیط و همان شرایط و بیانگر خواسته‌ها، آرمآن‌ها و نیازهای تاریخی، اجتماعی و حتی اقتصادی همان مردم هستند و تافته‌های جدابافته‌ای نیستند که از جاهای دیگری به جامعه وارد شده باشند. شناسایی و کشف این ویژگی‌ها می‌تواند ما را در فهم عمیق دوران معاصر کمک بخشد و تناقض‌ها را نمایان گرداند.
در دوره عزیز خان، امیر کبیر از نداشتن کادر مورد نیازش به شدت رنج می‌برد. یکی از عوامل تنهایی و کشته شدن او نیز این بود ابزاری که لازمه‌ی کار بود توسط این مردم فراهم نشده بود بلکه به عکس آن ابزار کار بیگانگان و سفارتخانه‌ها به تیزی تمام آماده بود چرا که جامعه ایرانی در حالت عادی امثال سالارها. آصف‌الدوله‌ها و میرزا آقا خان نوری‌ها را تولید می‌کرد و اگر استثنائاً و اشتباهاً اشخاصی مثل قائم‌مقام یا امیرکبیر پا به عرصه‌ی فعالیت می‌گذاشتند این فرهنگ به سرعت رفع اشتباه می‌کرد و در فاصله کوتاهی این بزرگان را می‌کشت که به راستی این ملت درخور این بزرگان نبود(رضاقلی،1376 :160).

افراد قابل و عاقل همچون عزیزخان در دوره امیرکبیر به شدت مورد نیاز بود ولی وجود آن‌ها همچون کیمیا کمیاب بود. از نظر کادر تخصصی و مردان وطن‌دوست غیر چند نفر از دوستان امیر که در دستگاههای مختلف مشغول کار بودند کس دیگری وجود نداشت از جمله‌ی آن‌ها می‌توان به همین عزیزخان مکری، چراغ علی‌خان زنگنه، محمد رضا خان فراهانی، عباس قلی خان جوانشیر و سلیمان خان افشار اشاره کرد. بدیهی است که امیر کبیر با این اندک جماعت در آن مدت کوتاه نمی‌توانست حریف سفارتخانه‌ها و سران ایلات و قبایل گردد که در دربار جمع شده بودند. کادر تربیت‌شده‌ی آن زمان هم سنخ میرزا آقاخان نوری، عین‌الملک شیرخان، مصطفی شوشتری بودند که حاضر بودند برای یک شکم سور چرانی مثل سگ‌های هار سفارتخانه مردم را بدرند که دریدند.(همان؛ 156).


نتیجه‌گیری:
به نظر می‌رسد در شرایطی که نظام سیاسی مبتنی بر خودکامگی است و شکاف عمیقی میان این نظام با مردم ریشه دوانیده است و در حالی که فرهنگ ایرانی تفکر ایلیاتی و عشیره‌گری را تجربه می‌کند و به بیماری اسکیزوفرنی جمعی گرفتار است نمی‌تواند بستر و زمینه‌ی لازم را برای ظهور نخبگان اصلاح فراهم آورد.
ما بخش عظیمی از تاریخ خود را در شرایط قرون وسطایی سپری کرده‌ایم. روابطی که برما حاکم بوده است اجازه‌ی پیشرفت و حیات و ترقی را به ما نداده است و تعداد نخبگان اصلاح به قدری کم بوده که نتوانسته‌اند مؤثر واقع شوند. لذا مصدق می‌گفت: من نه فقط با جمهوری دمکراتیک بلکه با هر رقم دیگر آن هم موافق نبودم، چون که تغییر رژیم موجب ترقی ملت نمی‌شود و تا ملتی دانا و (صاحب) رجالی توانا نباشد کار مملکت به همین منوال خواهد گذشت. چه بسیار ممالکی که سلطنت مشروطه دارند ولی از آزادی و استقلال کامل بهره‌مندند.( مصدق؛ 30)
بر ماست که تاریخ را بازخوانی کنیم و از نخبگان اصلاح درس‌ها بیاموزیم. مسلماً گمنامی آنان ریشه در فقدان حافظه تاریخی ملت دارد. ملتی که مواریث و مفاخر فرهنگی خود را درنیابد و تجربه آنان را از نظر دور بدارد شایسته‌ی پیشرفت و تعالی نخواهد بود.. باید همچون ملت‌های پیشرفته‌ی جهان خود را باور کنیم و به تأثیر آگاهانه تک‌تک افراد در سرنوشت ملت ایمان بیاوریم و بدانیم ملت‌های مترقی ملت‌هایی بوده و هستند که توانایی‌های خود را شناخته‌اند و آن توانایی‌ها را به کار گرفته‌اند در حالی که به نظر می‌رسد مردم ما اعم از عامی و روشنفکر و نخبه پس از مشروطه و بعدها بعضاً دچار یأس شده و ایمان خود را به مبارزه و تلاش از دست داده باشند و هرگر چنین مباد.


به قول بهار:
گوئیم که بیدار شدیم! این چه خیالیست
بیداری ما چیست؟
بیداری طفلی است که محتاج به لالاست.
از ماست که بر ماست.



منــابع:

- آدمیت، فریدون . امیرکبیر و ایران، انتشارات خوارزمی، چاپ چهارم، تهران،1354.

- بشیریه،حسین. جامعه‌شناسی سیاسی، نشر نی، تهران، 1374.

- پیران، پرویز. هویت ملی جامعه ایران، دوماهنامه چشم انداز ایران، شماره 40، آبان وآذر 1385.

- رزاقی، ابراهیم. راهکارهای تقویت بورژوازی ملی، دوماهنامه چشم انداز ایران، شماره 40، آبان و آذر 1385.

- رضاقلی، علی. جامعه‌شناسی نخبه‌کشی( قائم مقام/امیرکبیر/مصدق) نشر نی، تهران، 1376

- رضاقلی. جامعه شناسی خودکامگی( تحلیل جامعه‌شناختی ضحاک ماردوش) نشر نی، تهران، 1374.

- شیخی،خالد. روشنفکر و رسالت روشنفکری، فصلنامه زریبار. دوره جدید (3) /سال نهم/شماره 57- 56، بهار و تابستان 1384.

- محمدی، مجید. جامعه مدنی ایرانی( بسترهای نظری و موانع)، نشر مرکز، تهران، 1378

- مصدق، محمد .خاطرات و تألمات، انتشارات علمی، تهران، چاپ سوم

- مقصودی، مجتبی. تحولات قومی در ایران ( علل و زمینه‌ها )، مؤسسه مطالعات ملی، تهران، 1380.

- مهیمنی، محمدعلی. نخبه‌شناسی در جامعه‌کشی، نشر ثالث، تهران، 1377.

- نراقی، حسن. جامعه‌شناسی خودمانی( چرا درمانده‌ایم؟)،نشر اختران،تهران، 1380.

*فوق لیسانس علوم سیاسی از دانشگاه‌ تهران